طالب

صدهزاران طالب اینجا سرنهاد / تا که یک کس اندر این ره پا نهاد

طالب

صدهزاران طالب اینجا سرنهاد / تا که یک کس اندر این ره پا نهاد

طالب

بنشین و نظاره کن تنهاییم را...
برنمی تابم...
راهی ندارم جز...
پس...
دعایم کن.

+دل نگارهایم بر اساس دریافت ها , درک مطالب خوانده شده ی کتب , شنیده ها و... است.
بنابراین احتمال خطا در انها وجود داره.ممنون میشم اگه اشتباهی دید تذکر بدید.
به امید خدا بقیه مطالب با سند و مدرک ارائه می شوند.



Reba.ir

آخرین مطالب

pic position

pic position

پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عارف» ثبت شده است

از قم به یکی از دوستان ارسال داشته است .

ز چهره پرده برافکند ، عاشقان را سوخت     امان نــداد کسی را کـند تمـــاشــایی

بلی ، رسم دیرینه ی آن شاه ، عاشق کشی و دل بردن است . این سخن به غلط زبان جاری شد و در مقام اثنینیّت گفته شد ، و الّا اگر حجاب دوئیّت برداشته شود ، خواهیم دید پرده پوشی کار او نیست . یار در تجلیّ است از در و دیوار :

۞ انک لا تحجب عن خلقک الا ان تحجبهم الآمال دونک ۞ *

همانا تو از مخلوقاتت در حجاب و پرده نیستی ، مگر آنکه کردارها و اعمال آرزوهایشان آنان را از تو محجوب سازد .

پس مرجع امر به خودمان شد که ما محتجب از خودمان و عالم هستیم ، به واسطه ی آمال و امانی ، همان آنی که انقطاع از خود و عالم حاصل شود ، آنی است که از چهره ، پرده برافکند و به تماشای خود ، از تماشای دیگران ، عاشق را باز دارد .

                                                                  پایان

 

اقبال العمال - ص ۶۸


طالب 1
۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

                           

الهى خانه کجا و صاحب خانه کجا؟ طائف آن کجا و عارف این کجا؟ آن سفر جسمانى است و این روحانى. آن براى دولتمند است و این براى درویش. آن اهل و عیال را وداع کند و این ماسوا را. آن ترک مال کند و این ترک جان. سفر آن در ماه مخصوص است و این را همه ماه و آن را یک بار است و این را همه عمر. آن سفر آفاق کند و این سیر انفس، راه آن را پایان است و این را نهایت نبود. آن می رود که برگردد و این می رود که از او نام و نشانى نباشد. آن فرش پیماید و این عرش. آن مُحرِم می شود و این مَحرَم. آن لباس احرام می پوشد و این از خود عارى می شود. آن لبّیک مى گوید و این لبّیک می شنود. آن تا به مسجد الحرام رسد و این از مسجد اقصى بگذرد.

الهی به حقّ خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده

الهی راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر

الهی چون تو حاضری چه جویم و چون تو ناظری چه گویم

الهی خودت آگاهی که دریای دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن

الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه باید کرد

الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر

الهی آن خواهم که هیچ نخواهم


طالب 1
۱۱ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۲۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر